۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

آداب و رسوم روستای فامرین (4)

شب نشینی های روستای فامرین :
از آنجائیکه روستای فامرین در منطقه ای سرد سیر که از طرف شمال شرقی خود با کوههای بلند وفس نزدیکی دارد و از طرفی دیگر شغل اکثر ساکن فامرین همواره دامداری و کشاورزی بوده و کارهای کشاورزی به دلیل سرما در اوایل پاییز به اتمام می رسد و پس از آن عملا مردان فارمین در خانه به بیشتر به دامداری خود می رسند فصل پاییز و زمستان سرد فرصت مناسبی ایست تا خانواده های فامرینی بیش از پیش رفت و آمدهای خود را گسترش دهند.
شب نشینی سنتی دیرین در کشور ایران دارد ، در فامرین هم از حال و هوای خاصی برخوردار می باشد . آنچه که در سرمای زمستان طروات خاصی به فضای عمومی و فرهنگی فامرین می دهد وجود حس نوع دوستی و مهمان نوازی فامرینی ها می باشد .
در زمستان از هر کوچه ای که رد شوی و بخواهی به خانه ای سر بزنی در اکثر خانه ها در خواهی یافت معنای صمیمیت و مهربانی را که فامرینان در شب نشینی های  خود به یکدیگر هدیه می دهند .
حال که من در این زمستان دور از وطن بودم و دور از زادگاهم ناخوادآگاه به یاد شب نشینی ها زمان کودکی و نوجوانی خود افتادم که حال و هوایی خاص داشت ، یاد آن زمان که هنوز گاز و نفت نقش زیادی در گرم کردن خانه ها نداشتند و کرسی های چوبی و با گرمای پهن خشک شده که در گویش محلی فامرین به آن « قالاخ » می گویند از سرما اهل خانه را نگه می داشت .
یاد آن روزی های که همسایه ها دور هم زیر کرسی جمع می شدیم و هر کسی برای دیگری داستانی تعریف می کرد . پدارن از کشاورزی و دامداری با یک دیگر می گفتند و مادران از اتفاقاتی که افتاده و از مشکلات کار در خانه ، بچه ها هم از مدرسه و آقا مجتبی ( مدیر دبستان اکثر بچه های دهه شصت 60 روستای فامرین ) می گفتند و نوجوانها پسر که راهنمایی درس می خوانند از آقای سید عبدالله موسوی که چندین سال مدیر راهنمایی ما بچه های فامرین بود صحبت می کرد و دخترهای همسایه در شب نشینی های خود از خانم ملکی و خانم محمدی و در کل اکثر بحث ها روی مدرسه و درس ها و معلم های آن صورت می گرفت .
یاد آنروزهایی که تلویزیون هنوز مثل یک غول ما را در خود نبلعیده بود و بزرگترها شروع می کردن به طرح معما و چیستان مطرح کردن یا به گویش محلی فامرین « تاپماجا » گفتن ، و ما مجبور بودیم هی فکر کنیم که جواب آن چه می شود ، یا اینکه به داستانهای پدرانمان در باره گذشته و زمان قحطی و ارباب و رعیتی و دکتر حسن خان بهادری خوان و ارباب فامرین و عیسی خان ارباب آقچه کهریز و از این قبیل نقل قول ها گوش دهیم و الان به برکت همین تعریف هاست که کمی از تاریخ فامرین در ذهن بچه های آن زمان مانده است.
ما بچه ها اکثرا در شب نشینی ها آن زمان نقطه بازی می کردیم و یا اسم فامیل بازی می کردیم بعضی وقت ها دختر ها یک تیم می شدن و پسر ها یک تیم دیگه به رقایت در اسم و فامیل بازی می پرداختیم .
یا آن روزهای که هنوز ریا و تجملات رنگ خانه های فامرین را عوض نکرده بود و خیلی ساده بودیم امّا زلال ، بایکدیگر بحثمان میشد امّا کینه نداشتیم ، سفره هامان ساده بود مثل قلبمان ، شاید در شب نشینی ها در کمتر خانه ای میوه بود ولی روی کرسی ها پر بود از  شب چره هایی از تخمه . کنجد و کشمش و نخودچی و هویجی که تازه از زیر خاک در آورده بودند برگه زرد آلو و کمی هم لواشک که خود مادرانمان درست کرده بود اما آنچه لذت این تنقلات شب نشینی های فامرین را زیاد می کرد خود آنها نبود بلکه این بود که همه آنها وطنی بودند روئیده شده از خاک پاک روستای خودمان بود ، به دست مادران و پدران خود درست شده بود ، و از همه مهم تر از روزی حلال بود و ذره ای در آن شبهه ای وجود نداشت .
یاد آن روزهایی که وقتی تلویزیون تازه باب شده بود و بعضی از همسایه ها که تلویزیون نداشتند دور هم جمع می شدیم و به دین سریال ها می پرداختیم ، آن زمانی که هنوز تلویزیون دوشبکه بیشتر نداشت و چند ساعت برنامه که ساعت 10 شب تمام می شد ، آن زمانی که سریال سلطان و شعبان ، لینچان و شمشیر تیپو سلطان و برنامه اخلاق در خانوده و حاج آقای حسینی و اخباری که سه گوینده بیشتر نداشت ، افشار و حیاتی و بابان.
یادم هست یکی از همسایه ها برای شب نشینی یک شب منزل ما آمده بودند و او می خواست اخبار را گوش کند  می گفت : شلوغ نکنید ببینیم افشار امشب چه می گوید .
یاد آن شب هایی وقتی میخواستیم به شب نشینی برویم یک چوب دستی دستمان می گرفتیم تا مبادا در کوچه های تاریک روستا سگی یا گرگی به ما حمله نکند و یک  چراغ نفتی « چراغ دستی » به دست به شب نشینی می رفتیم .
یاد آن شب ها که مادرانمان می نشستند و برای پسران جوان خود دختران روستا را یک به یک با یکدیگر برای ازدواج سبک سنگین می کردند ، و از همین شب نشینی ها چه ازدواج هایی که انجام نشد و چه زندگی هایی که سر و سامان نگرفت .
یاد آن شب هایی که وقتی مهمان خانه امان می آمد علاوه بر پذیرایی مرسوم می رفتیم از انبار از خمره ترشی انگور که در فامرین به آن « قورا قورا » می گفتند می آوردیم .
یاد همه آن روز ها به خیر به قول معروف یاد باد آن روزگارن یاد باد یاد باد....
از همه فامرینی هایی که این مطلب را هر زمانی که می خوانند بخصوص آنهایی که آن زمانها را به یاد دارند می خواهم که یادی هم از من بکنند و برایم دعا کنند.
به خاطر این یادآوری این مطالب دلم خیلی گرفت و برای آن روزها خیلی تنگ شد امیدوارم شما خوانندگان عزیز و فامرینی ها محترم از اینکه شاید دلتان بگیرد من را ببخشید.
مجید رسولی 
هرگونه کپی برداری و رونوشت از مطالب این وبلاگ بدون ذکر منبع طبق جرائم رایانه ای جرم محسوب شده و حق پیگیری قانونی برای صاحب وبلاگ محفوظ می باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر